۱ آبان ۱۴۰۳، ۷:۲۹

با غواصان کربلای چهار/۵

فرمانده گردان کربلا چرا در شب کربلای ۴ سر ستون قرار گرفت؟

فرمانده گردان کربلا چرا در شب کربلای ۴ سر ستون قرار گرفت؟

گردان کربلا، یگان خط‌شکن لشکر ۷ ولی عصر بود و کار منوط به این بود که خط را بشکند. حاجی خواست قوی‌تر فرماندهی کند. به علاوه وقتی به لب چولان‌ها رسیدیم گفت فین‌ها را در بیاورید.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _صادق وفایی: کربلای ۴ بنا بود عملیات سرنوشت‌ساز و پایان‌دهنده به جنگ ایران و عراق باشد اما این اتفاق برای عملیات مورد اشاره نیافتاد و پس از آن کربلای ۵ بود که بسیاری از اهداف ایران را محقق کرد و قدرت اراده رزمنده‌های ایرانی را به رخ صدام حسین و قدرت‌های غربی کشید.

تا به‌حال در پرونده عملیات کربلای ۴ در خبرگزاری مهر، به روایت غواص‌ها کتاب‌های «هفتاد و دومین غواص»، «میهمانان ام‌الرصاص»، «دریادلان خط‌شکن»، «فرار از خود» و «صدوهفتادوششمین غواص» پرداخته‌ایم که متون این مقالات در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* «کربلای ۴ به‌روایت فرمانده غواص‌های خط‌شکن / باران آتش و گرداب اروند»

* «ضیافت آتش و خون در اروند / در نقطه رهایی کربلای ۴ چه گذشت؟»

* «امشب مفقودالاثر خواهم شد / اگر تیر خوردید درد خود را با آب بگویید!»

* «شب کربلای ۴ به روایت غواص گردان یونس»

* «مروری بر خاطرات غواصی که شاهد زنده‌به‌گورشدن رفقایش بود»

گفت‌وگو با غواص‌های کربلای ۴ نیز در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه‌اند:

گفتگو با کریم مطهری فرمانده گردان غواص جعفر طیار:

* «گردان جعفر طیار چگونه خط دشمن را در کربلای ۴ شکست؟ / زبان بین‌المللی ترکی جان دو غواص را نجات داد!»

گفتگو با سیدجعفر حسینی ودیق غواص گردان ولی‌عصر (عج):

* «روایت بازگشت از ام‌الرصاص در کربلای ۴/ فرهنگ غواصی واژه اسارت ندارد»

گفتگو با غلامرضا علیزاده غواص گردان یونس و فرمانده گروه پیشتاز غواصی لشکر امام حسین در شب عملیات کربلای ۴:

* «برگشت ندارید؛ یا شهید می‌شوید یا اسیر! / روایت فرمانده گروه پیشتاز گردان یونس از کربلای ۴ در بلجانیه»

* «عبور اسرای کربلای ۴ از بصره یادآور اسرای کربلا و حضرت زینب بود / مجبورمان می‌کردند به هم سیلی بزنیم»

* «ضرب و شتم وحشیانه اسرا در آسایشگاه مثل عصر عاشورا بود / چگونگی ایستاده‌خوابیدن در سلول»

گفتگو با محمدرضا یزدیان غواص و نیروی اطلاعات‌عملیات لشکر ۵ نصر:

* «دندان‌هایم را در الرشید با انبر کشیدند / کربلای ۴ یک‌پرونده باز است»

* «کربلای ۴ را آمریکا و نفوذی‌های داخلی لو دادند / افسر عراقی گفت این‌جا خدا هم نمی‌تواند به دادتان برسد!»

***

قسمت تازه پرونده غواصان کربلای ۴ به گفت‌وگو با رزمنده‌ای اختصاص دارد که در لشکر ۷ ولی‌عصر دزفول (عج) حضور داشته و به‌عنوان مسئول مخابرات گردان کربلا از این لشکر و بی‌سیم‌چی فرمانده گردان در عملیات شرکت کرده است؛ مهدی عادلیان، رزمنده‌ای است که در شب حمله کنار شهید اسماعیل فرجوانی فرمانده گردان کربلا حضور داشته و با لباس غواصی عرض اروندرود را برای رسیدن به مواضع دشمن و شکستن خط طی کرده است.

در فرصتی که دست داد با این رزمنده پیشکسوت و جانباز به گفتگو نشستیم که مشروح قسمت اول آن در ادامه می‌آید؛

* جناب عادلیان برای شروع، از یک‌صحبت که با شهید (اسماعیل) فرجوانی داشته‌اید شروع کنیم. در آموزش‌های پیش از عملیات کربلای ۴ در ابتدای کار آموزش آبی‌خاکی داشتید و در گل و لای حرکت می‌کردید.

بله. تمرین‌های استقامتی بودند.

* یعنی قرار بود نیروی آبی خاکی باشید.

بله.

* اما از یک‌مقطع شهید فرجوانی به نیروهایش می‌گوید باید آموزش آبی و غواصی ببینیم. بحث را از این‌جا شروع کنیم.

حدود دوماه قبل از موعد کربلای ۴ که می‌شود ۴ دی ۱۳۶۵ ما را به پلاژ بردند؛ پشت سد دز اندیمشک. ماموریت ما این بود که روی استقامت بچه‌ها کار کنیم. به‌همین‌دلیل پیاده‌روی‌های زیاد می‌رفتیم که وقتی خط شکست، برای رفتن به عمق خاک عراق پاهایمان توان داشته باشد.

به جلسه که رفتیم دیدیم شهید حاج‌اسماعیل فرجوانی فرمانده گردان گفت الان در قرارگاه جلسه بودم و گفتند چون آقای هاشمی (رفسنجانی) مسئول وقت جنگ گفته هر لشکری قوی‌ترین گردانش را برای شکستن خط در عملیات بیاورد، ما را در نظر گرفته‌اند. چون اگر خط نشکند آموزش‌ها فایده‌ای نخواهد داشت. به همین‌دلیل گردان‌های زبده را برای غواصی خواسته‌اند ده روز بود که روی این ماجرا کار می‌کردیم. یک‌روز پیک آمد و گفت آقا جلسه است! معمولاً برای جلسات کادر گردان یعنی فرماندهان گروهان‌ها، مسئول مخابرات، بهداری، تدارکات همه را جمع می‌کردند و توضیح می‌دادند باید چه کنیم و برنامه چیست. به جلسه که رفتیم دیدیم شهید حاج‌اسماعیل فرجوانی فرمانده گردان گفت الان در قرارگاه جلسه بودم و گفتند چون آقای هاشمی (رفسنجانی) مسئول وقت جنگ گفته هر لشکری قوی‌ترین گردانش را برای شکستن خط در عملیات بیاورد، ما را در نظر گرفته‌اند. چون اگر خط نشکند آموزش‌ها فایده‌ای نخواهد داشت. به همین‌دلیل گردان‌های زبده را برای غواصی خواسته‌اند.

به این ترتیب بود که ماموریت ما عوض شد و برایمان لباس غواصی آوردند. از آن روز شهید علی بهزادی که فرمانده گروهان نجف بود و در عملیات بدر هم غواصی کرده بود، مسئولیت آموزش غواصی گردان را به عهده گرفت.

در تمرین‌ها ما را از شب تا صبح به پلاژ می‌بردند و مانور حمله به ساحل را انجام می‌دادیم. حساب کنید در ماه دهم سال تمرین می‌کردیم؛ در آب و هوای سرد؛ پشت سد دز.

آموزش که تمام شد برای عملیات آماده شدیم.

* خود شما و شهید فرجوانی تا آن مقطع غواصی کرده بودید؟

اصلاً!

* فقط شهید بهزادی؟

بله. و دوسه نفر دیگر از بچه‌های گردان که در عملیات بدر غواصی کرده بودند. چون قبلاً برای آن عملیات آموزش دیده بودند.

* درباره یگان نخبه و قوی‌ترین گردان صحبت کردید. در لشکر دزفول، گردان کربلا را به‌عنوان نیروی کیفی می‌شناختند. درست است؟

بله. یکی گردان کربلا بود از اهواز و یکی هم گردان بلال از دزفول. این دو گردان، نخبه‌های لشکر ۷ ولی عصر بودند.

* یعنی نوک پیکان لشکر دزفول.

بله.

* این نخبه‌بودن گردان کربلا را به فرماندهی شهید فرجوانی مربوط می‌دانند. نه؟

بله. چون شهید فرجوانی قبلاً فرمانده تیپ یک لشکر ولی عصر بود. بعد که تغییر و تحولات رخ داد فرمانده گردان کربلا شد. این مساله خیلی در کیفیت کار تاثیر داشت.

* ظاهراً در مقطعی به او گفته بودند نیروی ستادی شود. ولی گفته بود می‌خواهم با نیروها سر و کله بزنم.

بله. کلاً با بچه‌ها بود. خیلی از بچه‌های اهواز این‌طور بودند که حاجی شب عملیات می‌رفت سراغشان. این‌ها نیروهای کیفی بودند و برای پدافند نمی‌آمدند. می‌گفتند اگر عملیات هست ما را خبر کنید!

* یعنی خط‌شکن بودند؟

و قوی. یکی را داشتیم که تیرباری را که همه به سختی با دو دست می‌گیرند، یک‌دستی می‌گرفت. حاجی فقط شب‌های عملیات او را می‌آورد.

* هست یا شهید شده است؟

هست.

* شما در آن برهه مسئول مخابرات و بی‌سیم‌چی گردان کربلا بودید. از کِی چنین‌سمتی داشتید؟

بعد از عملیات بدر در نماز جمعه اهواز شهید فرجوانی را دیدم. گفتم می‌خواهم بیایم گردان. گفت بیا و مرا برد و به فرمانده گروهان قدس معرفی کرد. فرمانده آن گروهان شهید سعید جوانی بود. به ایشان گفت این نیرو کیفی است. از او استفاده کن. من کمی چاق بودم. به‌همین‌دلیل آقای سعید جهانی مرا به مخابرات گروهان معرفی کرد و گفت ایشان را آموزش بدهید. گفتند ایشان چاق است. نمی‌تواند ۱۱ کیلو بی‌سیم را به دوش بکشد. سعید جهانی گفت «آقا استفاده کن! خوب است! جواب می‌دهد.»

* منظورشان بی‌سیم PRC بود؟

بله. با باتری و تشکیلاتش ۱۱ کیلو می‌شود. ما را به آموزش بردند و هر روز پیاده‌روی‌های ۱۰ کیلومتری و چه و چه داشتیم. تا آماده شدیم برای عملیات بدر در سال ۱۳۶۳. آقای بهروز رفیعی مسئول مخابرات گروهان قدس از گردان کربلا بود. ایشان مسئول ارتباط بود. هر گردان ۲ بی‌سیم دارد؛ یکی برای دستور گرفتن از لشکر و مافوق و یکی برای دستور دادن به گروهان‌ها. گروهان‌ها هم به همین‌ترتیب ۲ بی‌سیم دارند.

شب عملیات بدر رفتیم جلو و با شکست مواجه شدیم.

فرمانده گردان کربلا چرا در شب کربلای ۴ سر ستون قرار گرفت؟

* ماموریت یگان شما در بدر چه بود؟

روی جاده فاو البحار بودیم. شهر فاو پایین جاده بود و شهر البحار هم بالایش. ما روی جاده بودیم و باید رودخانه دجله را می‌گرفتیم. اما در مرحله اول شکست خوردیم و برگشتیم. این‌قدر تلفات زیاد بود که گردانمان شد گروهان. به‌همین‌خاطر پستی که باید شب دو ساعته تحویل می‌دادیم شد چهار ساعت. افراد که کم می‌شد میزان مسئولیت بیشتر می‌شد.

یک‌گروهان هم از قرارگاه نصرت آمده بود که کار اطلاعاتی می‌کردند. این‌ها اطلاعات‌عملیاتی بودند و می‌رفتند اطلاعات کسب می‌کردند و شب عملیات کنار گذاشته می‌شدند. مثل ما نیروهای مهاجم نبودند. ولی این‌ها هم دوست داشتند در عملیات شرکت کنند. این بود که مسئول‌شان آمد با حاجی صحبت کرد که اجازه بدهید ما هم بیاییم کمک گروهان غواص برویم جلو. چون غواصی کرده و بلد بودند. حاجی هم گفت بیایند وقتی شدیم گروهان، جمع‌مان کردند. دوباره (مرحله بعدی) عملیات شد و رفتیم جلو. کنار سه‌راهی خندق سمت راست ما، لشکر ۵ نصر بود که آقای (محمدباقر) قالیباف فرمانده‌اش بود. آن‌ها نتوانسته بودند سه راهی را حفظ کنند. عراقی‌ها هم آمده بودند از همان‌جا، از پشت به ما می‌زدند. مجبور شدیم عقب‌نشینی کنیم. پیش‌رویمان سیل‌بندی قرار داشت که این سمتش آب و این سمتش خاکریز خاکی بود. از بس گلوله خورده و آب ریخته بود، روی شیب سیل‌بند لیز شده بود و مرتب زمین می‌خوردیم.

در مسیر عقب‌نشینی دوستمان آقای رفیعی گفت «عادلیان بی‌سیم‌ات را بنداز که بدوی!» اما به‌جای این‌که بی‌سیم خودم را بیاندازم بی‌سیم آقای رفیعی را هم برداشتم و آمدم عقب.

* این کارتان به خاطر کمبود امکانات بود نه؟

در آن لحظه در این فکر نبودم که بی‌سیم کم است. با خودم می‌گفتم مال بیت‌المال است و وقتی توانش را دارم چرا بیاندازمش؟ آن بی‌سیم را آوردم و آمدیم عقب و ماموریت تمام شد. یک‌روز دیدم پیک گردان آمد و گفت عادلیان بیا فرماندهی کارت دارد. رفتم دیدم آقای شاه‌حسینی معاون آقای فرجوانی گفت ما در عقب‌نشینی عملیات بدر، شما را زیر نظر داشتیم. دیدیم که بی‌سیم خودت را که ننداختی، یکی دیگر را هم آوردی. برای همین شما را می‌فرستم بروی مخابرات گردان.

* یعنی ارتقا پیدا کردید.

بله. شدم بی‌سیم‌چی گردان. دو ماموریت بعد هم شدم مسئول مخابرات گردان. آموزش تمام بی‌سیم‌چی‌های گردان و تعمیر بی‌سیم‌شان با ما بود. پیش از کربلای ۴ کلاً ۸ بی‌سیم داشتیم. یعنی لشکر کلاً ۸ بی‌سیم به ما داد ولی حاج اسماعیل گفت عادلیان شما به‌عنوان مسئول مخابرات می‌توانی چند بی‌سیم برای بچه‌ها فراهم کنی؟ گفتم می‌توانم برای هر دسته یکی تامین کنم. هر گردان، سه‌گروهان دارد و هر گروهان سه‌دسته دارد. یک‌گروهان هم از قرارگاه نصرت آمده بود که کار اطلاعاتی می‌کردند. این‌ها اطلاعات‌عملیاتی بودند و می‌رفتند اطلاعات کسب می‌کردند و شب عملیات کنار گذاشته می‌شدند. مثل ما نیروهای مهاجم نبودند. ولی این‌ها هم دوست داشتند در عملیات شرکت کنند. این بود که مسئول‌شان آمد با حاجی صحبت کرد که اجازه بدهید ما هم بیاییم کمک گروهان غواص برویم جلو. چون غواصی کرده و بلد بودند. حاجی هم گفت بیایند. بی‌سیم این‌ها را هم ما تامین کردیم. یعنی در عملیات کربلای ۴ در مجموع ۲۳ بی‌سیم به بچه‌ها دادم.

* چه‌طور تامین کردید؟

وقتی از عراقی‌ها غنیمت می‌گرفتیم، لشکر ما را احضار می‌کرد و می‌گفت مسئول مخابرات لشکر و گردان‌ها بیایند. می‌پرسیدند چه کرده‌اید. ما هم آمار غنایم را نمی‌دادیم چون آن‌ها را از ما می‌گرفتند و شب عملیات همان ۸ تا را می‌دادند. به همین دلیل آمار نمی‌دادیم. این شد که شب عملیات کربلای ۴ توانستم همه رده‌ها را صاحب بی‌سیم کنم.

* یک‌نکته درباره سختی تمرین‌ها. از وقتی شهید فرجوانی گفت باید غواصی کنیم، در کرخه تمرین کردید؟

بله؛ پشت سد دز.

* در آن آب سرد و هوای زمستانی جنوب باید خیلی‌سخت بوده باشد. شما یک‌خاطره درباره دستور فرجوانی برای تهیه دوش آب گرم برای نیروها دارید!

بله. آقای دست‌نشان مسئول تدارکات گردان بود که حاجی به او گفت آب گرم تامین کند که بچه‌ها از آن استفاده کنند. به این ترتیب بعد از این‌که از آب بیرون می‌آمدیم، آب گرم بود که دوش بگیریم.

* این الزام را شهید فرجوانی گذاشت که نیروها حتماً با آب گرم دوش بگیرند دیگر. نه؟

بله.

* دوش در محوطه باز بود یا اتاقک داشت؟

نه با چادر یا پلیت اتاقک درست کرده بودند. دوش بود و یک مخزن بالایش.

بعد از جلسات مختلف واحد مخابرات، لشکر ۷ ولی عصر به قرارگاه پیشنهاد داد چون می‌خواهیم داخل آب برویم، محافظ‌هایی از جنس تویوپ درست کنند که همه زایده‌های بی‌سیم را هم داشته باشد. فضای ما نزدیک بود و نیاز به PRC که بردش نسبتاً زیاد است نبود. به‌همین‌دلیل از بی‌سیم تلفنکن استفاده کردیم که وزنش حدود یک و نیم کیلو بود. این بی‌سیم‌ها را داخل آن‌تویوپ‌ها گذاشتند. تویوپش نازک بود؛ هم آب نفوذ نمی‌کرد و هم می‌شد شاسی‌های بی‌سیم را فشار داد. از قبل فرکانس‌ها را هم بسته بودیم * بحث تدارکات شد. از غواص‌های لشکرهای دیگر درباره خوراکی‌های ویژه‌ای که در تمرین به آن‌ها می‌دادند، صحبت پرسیده‌ام. به شما چه می‌دادند؟ گردو عسل؟

حین آموزش همه مثل هم بودیم. هرچه گردان استفاده می‌کرد گروهان‌ها هم از همان استفاده می‌کردند. ولی شب عملیات کربلای ۴ ساعت ۸ و نیم نُه شب بود که ما غواص‌ها را سوا کردند؛ چون ما بودیم که باید خط را می‌شکستیم. به بچه‌های دیگر برنج و خورش قیمه دادند ولی به ما غواص‌ها فقط گردو و عسل دادند؛ برای این‌که سبک باشیم و راحت غواصی کنیم.

* برای تامین لباس غواصی مشکل نبود؟ چون غواص‌های دیگر گفتند لباس غواصی کم داشتند.

نه. مشکلی نداشتیم. آن روز می‌گفتند هر دست لباس ۲۵۰ هزار تومان است. گفتن این مساله برای این بود که بچه‌ها از لباس‌ها مراقبت کنند.

* پس از این ملاحظات داشته‌اید.

بله.

* ۲۵۰ هزار تومان آن موقع خیلی بوده است. چون در باقی یگان‌ها گفته بودند تحریم هستیم و به مسافرانی که از خارج می‌آمدند گفته می‌شد تا می‌توانند لباس غواصی بیاورند.

برای ما این‌طور نبود. ما حدود ۱۲۰ نفر غواص بودیم که برای همه لباس آوردند.

* ظاهراً در شب کربلای ۴ فقط بی‌سیم PRC نداشتید و از بی‌سیم‌های آلمانی هم استفاده کرده‌اید.

بی‌سیم PRC خیلی بزرگ بود و حملش سخت. به‌همین‌دلیل حین غواصی استفاده نشد. بعد از جلسات مختلف واحد مخابرات، لشکر ۷ ولی عصر به قرارگاه پیشنهاد داد چون می‌خواهیم داخل آب برویم، محافظ‌هایی از جنس تویوپ درست کنند که همه زایده‌های بی‌سیم را هم داشته باشد. فضای ما نزدیک بود و نیاز به PRC که بردش نسبتاً زیاد است نبود. به‌همین‌دلیل از بی‌سیم تلفنکن استفاده کردیم که وزنش حدود یک و نیم کیلو بود. این بی‌سیم‌ها را داخل آن‌تویوپ‌ها گذاشتند. تویوپش نازک بود؛ هم آب نفوذ نمی‌کرد و هم می‌شد شاسی‌های بی‌سیم را فشار داد. از قبل فرکانس‌ها را هم بسته بودیم. در تمام عملیات‌ها این‌طور بود که به هر لشکر تعدادی فرکانس مشخص می‌دادند. اگر عوض‌شان می‌کردیم، وارد مکالمات لشکر دیگری می‌شدیم.

* این بی‌سیم‌های سبک دست چه کسانی بودند؟ فرمانده دسته؟ فرمانده گروهان؟

در تمرین‌ها یک‌گروهان از گردان کربلا یعنی گروهان نجف آموزش غواصی دید. دو گروهان دیگر پیاده‌روی و استقامت را تمرین کردند. می‌دانید که گروهان سه‌دسته است. ما پنج تا شش بی‌سیم تلفنکن به هر گروهان دادیم. دو گروهان دیگر هم PRC داشتند.

* حد عمل لشکر دزفول در کربلای ۴ جاده مواصلاتی بصره فاو بود؟

ما از روبروی جزیره مینوی آبادان یعنی جزیره سهیل عراق عمل کردیم. آن‌جا پنج تانک بود که باند فرودگاه آبادان را می‌زدند. ماموریت ما زدن این تانک‌ها بود.

* این خط اول بود دیگر! نه؟

بله. خط دوم را بچه‌های دیگرمان رفتند. ما ابتدای کار مجروح شدیم و بقیه آمدند...

*… یعنی آبی خاکی‌ها.

بله. از کنارمان عبور کردند و رفتند به عمق.

* تانک‌ها خط اول بودند که شما گرفتید. جاده مواصلاتی خط دوم بود؟

بله. آن‌جا ماموریت یگان ما تمام می‌شد و نباید بیشتر به عمق می‌رفتند. نیروهای آبی خاکی باید تا آن‌جا می‌رفتند.

* پس یعنی لشکر ۷ دزفول ماموریتش را در شب کربلای ۴ به‌طور کامل انجام داد!

بله. لشکر ۷ ولی عصر در کربلای ۴ پایین‌تر لشکر سپاه روی نقشه بود. یعنی اگر لشکرهای سپاه را از ۱۰۰ کیلومتری بالاتر فاو تا پایین بچینی، ما پایین‌ترین بودیم. اگر عملیات به خوبی انجام می‌شد از ما که سمت چپ‌مان عراقی‌ها بودند تا شهر فاو در محاصره ما می‌افتاد؛ یعنی ۱۰۰ کیلومتر طول کامل...

وقتی از روی نقشه ما را توجیه کردند، دیدیم طرح قشنگی است. حیف نشد! سمت راست ما لشکر ۳۳ المهدی بود که غواص‌هایش نتوانستند خط را بشکنند. به همین‌دلیل عراقی‌ها ماندند روی خط. سمت چپ‌مان هم عراقی‌ها بودند. به همین‌دلیل وقتی بچه‌های ما به عمق رفتند، عراقی‌ها از لب آب با هم هماهنگ کردند و صبح که شد فشار آوردند تا به هم برسند و گردان ما و گردان‌های جعفر طیار و بلال را محاصره کنند * می‌افتاد دست ما.

و عراقی‌ها مجبور می‌شدند یا خود را به آب خور عبدالله بزنند یا باید تسلیم می‌شدند یا می‌جنگیدند.

* آقای رفسنجانی در همان‌جلسه‌ای که شهید فرجوانی از آن آمد و خبر داد باید غواصی کنید، گفته بود این عملیات، عملیات سرنوشت جنگ است.

خیلی طرح خوبی بود. وقتی از روی نقشه ما را توجیه کردند، دیدیم طرح قشنگی است. حیف نشد! سمت راست ما لشکر ۳۳ المهدی بود که غواص‌هایش نتوانستند خط را بشکنند. به همین‌دلیل عراقی‌ها ماندند روی خط. سمت چپ‌مان هم عراقی‌ها بودند. به همین‌دلیل وقتی بچه‌های ما به عمق رفتند، عراقی‌ها از لب آب با هم هماهنگ کردند و صبح که شد فشار آوردند تا به هم برسند و گردان ما و گردان‌های جعفر طیار و بلال را محاصره کنند.

* که با عقب‌نشینی ایرانی‌ها، موفق نشدند همه را قتل‌عام کنند.

تا راه بسته نشده بود، فرماندهی اعلام کرد عقب‌نشینی! و همه ریختند داخل رودخانه که برگردند عقب.

* ولی باز یک‌عده ماندند.

ماندند...

* که یا اسیر و شهید شدند یا زنده ماندند و در نهایت برگشتند.

دقیقش را بگویم...

* بگذارید به شب عملیات می‌رسیم. قبل از اینکه به شب عملیات برسیم، این سوال را هم بکنم که غواص‌های گردان کربلا از جزیره مینو به آب زدند؟

از یک و نیم کیلومتر بالاتر. چون قبلاً در آموزش این را یاد گرفته بودیم که سرعت آب اروند در جزر ۷۰ کیلومتر در ساعت است. یعنی خلیج فارس می‌رفت پایین و رودخانه روی خلیج فارس سوار می‌شد. در این مواقع آب رودخانه به خلیج فارس تخلیه می‌شد. زمانی هم که مد می‌شد، آب خلیج بالا می‌آمد و سوار رودخانه می‌شد. یعنی ۶ ساعت می‌دیدی آب به آن‌طرف می‌رود و برای ۶ ساعت به این‌طرف می‌آید.

* شما از آن‌جا به آب زدید.

از نقطه رهایی فین زدیم و با این مسائلی که گفتم، می‌دانستیم یک و نیم کیلومتر پایین‌تر به خشکی می‌رسیم. چون آب نمی‌گذاشت مستقیم به مقصد برسیم. به همین دلیل شب عملیات از یک و نیم کیلومتر بالاتر به آب زدیم. همان‌طور که محاسبه شده بود، روی محل مورد نظر و جای ماموریتمان درآمدیم.

* عرض نقطه‌ای که رودخانه را رد کردید، بین ۴۰۰ تا یک کیلومتر است.

۷۰۰ متر. وقتی جزر می‌شد عرض چهارصدپانصد متر بود ولی وقتی مد می‌شد، آب می‌آمد بالا و رودخانه ۱۵۰ متر از سمت ما و ۱۵۰ متر از سمت عراقی‌ها پهن‌تر می‌شد. این ۱۵۰ متر ساحل باتلاقی بود.

* علی بهزادی فرمانده گردان...

فرمانده گروهان نجف بود که چون در بدر آموزش دیده بود، با دستور حاج اسماعیل فرجوانی شد مسئول آموزش بچه‌های خودمان.

* و در شب کربلای ۴ شد فرمانده...

کل غواص‌ها.

* تعدادشان ۱۲۰ نفر شد؟

با ۴۰ نفر از بچه‌های اطلاعات قرارگاه نصرت.

* شهید حسن کربلایی معاون شهید بهزادی بود؟

نه. حسن کربلایی زنده است. دکتر است.

* تهران است؟

نه. اهواز.

فرمانده گردان کربلا چرا در شب کربلای ۴ سر ستون قرار گرفت؟

* یک شهید کربلایی هم در لشکر ۳۱ عاشورا بوده است. پس سمت راست شما بودید و سمت چپ گردان بلال.

نه. سمت راست لشکر ۳۳ المهدی بود.

* نه خود نیروهای لشکر دزفول را می‌گویم که زدید به آب.

غواص‌های لشکر دزفول فقط ما بودیم. آن‌ها برای عمق بودند. راست‌مان ۳۳ المهدی بود که غواص‌هایش به ساحل نرسیدند و عراقی‌ها لب آب ماندند. سمت چپ‌مان هم عراقی‌ها بودند.

* یک‌نکته؛ شهید فرجوانی به عنوان فرمانده گردان کربلا، خودش در کربلای ۴ شرکت می‌کند. لباس غواصی می‌پوشد و فین می‌زند و می‌آید خط. چرا این کار را انجام داد؟ به خاطر حساسیت کار بود یا این‌که ممکن بود بعضی از نیروها جا بزنند و کُپ بکنند؟

گردان کربلا، یگان خط‌شکن لشکر ۷ ولی عصر بود و کار منوط به این بود که خط را بشکند. حاجی خواست قوی‌تر فرماندهی کند. به علاوه وقتی به لب چولان‌ها (علف‌های ۸۰ سانت تا یک‌متر که سبز بودند) در ساحل باتلاقی عراق رسیدیم – آب جزر بود که ما رفتیم – حاج‌اسماعیل گفت فین‌ها را در بیاورید. ما هم فین‌ها را درآوردیم و آرام آرام از لابه‌لای چولان‌ها رفتیم جلو. در همان‌لحظات گلوله‌ای اتفاقی آمد و علی بهزادی مجروح شد. حاجی گفت ولش کنید! بیایید برویم! همیشه کنار ستون بچه‌ها عقب و جلو می‌رفتیم. من کنار حاجی بودم. بی‌سیم‌چی‌اش بودم دیگر! یک کلت هم برای حفاظت از او داشتم.

با بیرون آمدن از آب، حاج‌اسماعیل گفت فین‌ها را در بیاورید. ما هم فین‌ها را درآوردیم و آرام آرام از لابه‌لای چولان‌ها رفتیم جلو. در همان‌لحظات گلوله‌ای اتفاقی آمد و علی بهزادی مجروح شد. حاجی گفت ولش کنید! بیایید برویم! همیشه کنار ستون بچه‌ها عقب و جلو می‌رفتیم. من کنار حاجی بودم. بی‌سیم‌چی‌اش بودم دیگر! یک کلت هم برای حفاظت از او داشتم وقتی شهید بهزادی مجروح شد، حاجی رفت جلوی ستون. نفر اول شد نیروی اطلاعات، نفر دوم تخریبچی و نفر سوم حاج اسماعیل فرجوانی.

* آقای بهزادی با این مجروحیت شهید شد؟

نه. در کربلای ۴ فقط مجروح شد. ما مجروحان کربلای ۴ را به عقب منتقل کردند و آمدیم تهران. من به بیمارستان نجمیه منقل شدم و اول بیمارستانی دیگر. وقتی کربلای ۵ شروع شد برگشتیم منطقه. علی بهزادی آن‌جا شهید شد.

* منطقی بود فرمانده گردان در نوک پیکان حمله بایستد؟

کار باید انجام می‌شد. چون همه گردان‌های لشکر معطل ما بودند. ما باید خط را می‌شکستیم تا بقیه بیایند.

* البته یک نقل هم بود که ایشان چند جانشین برای خودش انتخاب کرده است. چون امکان شهادتش بالا بود.

بله. آقای شاه‌حسینی یکی از معاون‌هایش بود. حاج علیرضا معینیان هم دیگری که هر دو الحمدالله هستند. عبدالصادق نوری که شهید شد معاون دیگرش بود.

* پس این حرکت شهید فرجوانی که جلوی جلو قرار گرفت، آن‌قدر بی‌منطقی و دیوانگی و استقبال مرگ رفتن نبوده است. یعنی فرمانده می‌بیند شرایط طوری است که باید جلو برود و چند جانشین هم برای خودش گذاشته است.

بله. مهم این بود که ماموریت به بهترین شکل انجام شود. به همین‌دلیل خودش جلو آمد.

* بُرش هم داشت و نیروها قبولش داشتند. پس وقتی دیدند جلو آمده تقویت می‌شدند.

در شب سوم عملیات بدر وقتی جلو می‌رفتیم، گردانمان آن‌قدر تلفات داد که شد گروهان. مسئول آن گروهان شد آقای سعید جهانی. من هم بی‌سیم‌چی‌اش شدم. عراقی‌ها تیر رسام می‌زدند. این تیر هم می‌کشد هم روشن می‌کند. یعنی می‌دیدی دارد می‌آید. استفاده از آن برای این بود که بین ما رعب و وحشت بیاندازند. تیر جنگی هیچ نوری ندارد. اما تیر رسام مثل خط در هوا می‌آید. همین‌طور که جلو می‌رفتیم، انواع و اقسام تیرها می‌آمد. گفتم آقا سعید سرت را بیاور پایین. جمله خیلی‌قشنگی گفت. گفت «اگر من سرم را بیاورم پایین، نیرویم سینه‌خیز می‌رود.» یعنی من فرمانده باید سینه ستبر بروم در دل دشمن.

* خیلی سخت است! ممکن است خودش بترسد ولی باید به نیرویش فکر کند.

بله.

عراقی‌ها تیر رسام می‌زدند. این تیر هم می‌کشد هم روشن می‌کند. یعنی می‌دیدی دارد می‌آید. استفاده از آن برای این بود که بین ما رعب و وحشت بیاندازند. تیر جنگی هیچ نوری ندارد. اما تیر رسام مثل خط در هوا می‌آید. همین‌طور که جلو می‌رفتیم، انواع و اقسام تیرها می‌آمد. گفتم آقا سعید سرت را بیاور پایین. جمله خیلی‌قشنگی گفت. گفت «اگر من سرم را بیاورم پایین، نیرویم سینه‌خیز می‌رود.» * یک برگشت زمانی بزنم. شما متولد ۱۳۴۴ هستید.

بله.

* کمی از پیشینه و اصلیت‌تان بگویید. چه شد در کربلای ۴ در لشکر دزفول بودید؟

من متولد خمینی شهر اصفهان هستم؛ اول تیر ۱۳۴۴. بابام از اصفهان آمده بود اهواز و آن‌جا فروشگاه کفش‌فروشی داشتیم. پیش از جنگ وقتی از سپاه اعلام کردند بسیجی می‌پذیریم، مراجعه کردم. ۱۴ سالم بود. ما را بردند ملاثانی در دانشکده کشاورزی آموزش ببینیم. یک ماه آن‌جا بودیم و آمدیم اهواز. یک‌شب گفتند می‌خواهیم برویم جزیره خارک. سوار هواپیمایمان کردند و بردند آبادان. از آبادان هم رفتیم آن‌جا. رفتیم برای حفاظت از کشتی‌های نفکتش. آن‌جا بودیم که جنگ شروع شد. برج ۵ سال ۵۹ ما را بردند و برج ۶ جنگ شروع شد.

* در خارک شهید فرجوانی را می‌شناختید؟

نه. اصلاً. وقتی برگشتیم ما را بردند آموزش سلاح نیمه‌سنگین در (پادگان) پرکان دیلم اهواز. حاج اسماعیل آن‌جا مسئول نقشه‌خوانی و قطب‌نما بود.

* این‌که در آموزش‌ها سخت‌گیری می‌کرده مربوط به این دوره است؟

بله.

* پس شما از بچه‌های آن مسجد در اهواز نبودید. اسمش جواد الائمه بود؟

نه. مسجد جواد الائمه، پاتوق حاج اسماعیل بود. من از بچه‌های مسجد آیت‌الله شفیعی اهواز هستم که الان نماینده خوزستان در مجلس خبرگان رهبری است.

* پس شما از آن دوستان و رفیقانش نبودید که از مسجدشان در اهواز برای دفاع از خرمشهر رفتند.

نه. من نبودم.

* پس از آن‌جا که سلاح نیمه‌سنگین را آموزش دادند، با فرجوانی آشنا شدید.

بله. بعد هم در نماز جمعه دیدمش و گفتم می‌خواهم بیایم گردان که سال ۱۳۶۳ برای عملیات بدر وارد گردان کربلا شدم.

ادامه دارد...

کد خبر 6261281

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • IR ۱۰:۱۹ - ۱۴۰۳/۰۸/۰۱
      0 0
      من هم چند سال اهواز بودم و هر دو مسجد را خیلی خوب می‌شناسم. خاطرات بسیار زیادی هم دارم. با من هم مصاحبه کن. عالی بود. اونقدر حواسم به خواندن پرت شد که یک کار مهمم را از دست دادم.